نویسنده: برتراند راسل
مترجم: نجف دریابندری




 

موضوعی که در این مقاله مورد بحث ماست، یعنی زیست شناسی سازمانها، متکی بر این نکته است که هر سازمانی در حکم یک اندام زنده (اورگانیسم) است، دارای زندگی خاص خود و تمایل به رشد و فساد، رقابت میان سازمانها نظیر رقابت میان افراد جانوران و گیاهان است و می توان آن را کمابیش به صورت نوعی تنازع داروینی در نظر گرفت. اما این تشبیه را، مانند سایر تشبیهات، نباید زیاد توسعه داد؛ این تشبیه ممکن است بیان کننده ی و روشن کننده باشد، ولی اثبات کننده نخواهد بود. مثلاً ما نباید گمان کنیم که در مورد سازمانهای اجتماعی انحطاط و فساد امری است ناگزیر.
قدرت به طور عمده متکی بر سازمان است، اما به به طور کلی. قدرت روانی محض، مانند قدرت افلاطون یا گالیله، ممکن است بدون سازمان اجتماعی متناظر با آن وجود داشته باشد. ولی حتی این گونه قدرت نیز معمولاً اهمیتی ندارد مگر آنکه حزبی، کلیسایی، یا اندام اجتماعی خاصی از این قبیل اشاعه دهنده ی آن باشد. فعلاً من درباره ی قدرتی که با سازمانی مربوط نباشد بحث نمی کنم.
سازمان عبارت است از دسته ای از مردم که به واسطه ی فعالیتهایی که در جهت هدفهای مشترک همدست شده باشند. سازمان ممکن است مطلقاً داوطلبانه باشد، مانند باشگاه؛ ممکن است یک گروه زیست شناختی طبیعی باشد مانند خانواده یا قبیله؛ ممکن است اجباری باشد، مانند دولت؛ یا ممکن است ترکیب بغرنجی از اینها باشد، مانند شرکت راه آهن. غرض سازمان ممکن است تصریح شده باشد، یا تصریح نشده، آگاهانه باشد یا ناآگاهانه؛ غرض ممکن است نظامی باشد یا سیاسی، اقتصادی یا دینی، آموزشی یا ورزشی، و مانند اینها. هر سازمانی، سیرت و غرض آن هرچه باشد، مستلزم مقداری تجدید توزیع قدرت است، باید هیأت مدیره ای وجود داشته باشد که بتواند به نام تمامی سازمان تصمیم بگیرد و بیش از یکایک افراد قدرت داشته باشد-دست کم تا آنجا که به غرض سازمان مربوط می شود. همچنان که مردم متمدن تر فنون پیچیده تر می شوند، فواید همدستی بیشتر آشکار می گردد. اما همدستی همیشه با تسلیم مقداری از استقلال همراه است: ممکن است ما قدرت بیشتری بر دیگران بدست آوریم، ولی دیگران هم قدرت بیشتری بر ما بدست می آورند. تصمیمهای مهم بیشتر و بیشتر از طرف هیأتها گرفته می شود، نه از طرف یکایک افراد، و تصمیمهای هیأتها، اگر تعداد افراد خیلی اندک نباشد، باید از طریق دولت اجرا شود. دولت ناگزیر در زندگی جامعه ی متمدن امروزی بیش از جوامع پیش از صنعت دخالت دارد.
حتی یک دولت کاملاً دموکراتیک-اگر چنین چیزی ممکن می بود-مستلزم تجدید توزیع قدرت است. اگر همه ی افراد در تصمیمهای مشترک رای برابر داشته باشند، و اگر (مثلاً) اعضای سازمان یک میلیون تن باشند، هر فردی به جای آنکه مانند جانوران وحشی تنها بر نفس خود قدرت تمام داشته باشد و بر دیگران هیچ قدرتی نداشته باشد، یک میلیونیم قدرت کل سازمان را بر دیگران خواهد داشت. این وضع، روانشناسی خاصی پدید می آورد که با روانشناسی یک دسته از افراد بی سر و سامان فرق فراوان دارد. و چنانکه همیشه تا حدی پیش می آید، هرگاه دولت کاملاً دموکراتیک نباشد، این تأثیر روانشناختی افزایش می یابد، اعضای دولت بیش از دیگران قدرت دارند، هرچند که به طریق دموکراتیک برگزیده شده باشند؛ مأمورانی هم که با حکم دولت دموکراتیک به کار گمارده می شوند، باز بیش از افراد عادی قدرت دارند. هرچه سازمان بزرگ تر باشد، قدرت مدیر آن بیشتر خواهد بود. بنابراین افزایش اندازه ی سازمانها با کاستن از استقلال افراد عادی و گستردن دامنه ی اختیارات مدیریت باعث افزایش نابرابری در قدرت می شود. مردم عادی به این وضع تن در می دهند، زیرا که حاصل کار دسته جمعی بسیار بیشتر از کار فردی است؛ افرادی که علاقه ی خاصی به قدرت دارند از این وضع شادمان می شوند، زیرا که فرصت بدست آوردن قدرت را در آن می بینند-مگر آنکه حکومت موروثی باشد، یا آنکه افراد قدرت-دوست متعلق به گروهی باشند (مانند یهودیان در بعضی کشورها) که به داشتن مقامات مهم مجاز نیستند.
رقابت برای بدست آوردن قدرت دو نوع است: میان سازمانها، و میان افراد برای رهبری درون سازمان. رقابت میان سازمانها فقط وقتی در می گیرد که هدفها مشابه ولی ناسازگار باشند. این رقابت ممکن است نظامی یا اقتصادی یا تبلیغاتی باشد، یا دو تا یا هر سه تای این روشها را دربر گیرد. وقتی که ناپلئون سوم می خواست مقام امپراتوری را بدست آورد، ناچار شد سازمانی برای پیش بردن منافع خود پدید آورد و آنگاه تسلط این سازمان را بر فرانسه تأمین کند. برای این منظور به برخی از مردم سیگار می داد-این اقدام اقتصادی بود؛ به برخی دیگر می گفت که من برادرزاده ی ناپلئون بوناپارتم-و این اقدام تبلیغاتی بود؛ و آخر اینکه عده ای از مخالفان خود را تیرباران کرد-و این اقدام نظامی بود. در این هنگام تنها کاری که مخالفان او می کردند این بود که در ستایش حکومت جمهوری داد سخن می دادند و از سیگار و گلوله غافل بودند. روش بچنگ آوردن قدرت دیکتاتوری در جامعه ای که پیشتر دموکراتیک بوده است از زمان یونان باستان آشنا بوده و همیشه ترکیبی از رشوه و تبلیغات و زور در آن دخالت داشته است، ولی موضوع بحث فعلی ما، یعنی زیست شناسی سازمانها، غیر از این است.
سازمانها از دو لحاظ مهم ممکن است با هم فرق داشته باشند: یکی اندازه است، و دیگری چیزی است که می توان آن را تراکم قدرت نامید و منظورم درجه ی تسلطی است که سازمان بر اعضای خود دارد. به واسطه ی عشق به قدرت، که در افرادی که حکومت سازمان را بدست می گیرند می توان سراغ گرفت، هر سازمانی که مانعی بر سر راهش نباشد، هم از لحاظ اندازه و هم از لحاظ تراکم قدرت، میل به رشد دارد. امکان دارد که هر دو صورت رشد به علل ذاتی متوقف شدند، مثلاً یک انجمن جهانی شطرنج ممکن است همه ی شطرنج بازان قابل را در بر بگیرد، و نیز احتمال نمی رود که بخواهد به جز در زمینه ی شطرنج، سایر فعالیتهای اعضایش را به زیر ضبط و سلطه ی خود درآورد. این انجمن اگر دبیر فعالی داشته باشد ممکن است بکوشد که مردم بیشتری را به بازی شطرنج علاقه مند سازد، ولی اگر از دبیر انجمن انتظار برود که خود شطرنج باز خوبی باشد، این امر روی نخواهد داد، و اگر هم روی داد، انجمن به علت بیرون رفتن بهترین بازیکنان از هم خواهد پاشید. اما این اگونه موارد استثنایی است؛ وقتی که غرض سازمانی باشد از نوعی که عموم مردم را در بر بگیرد-مثلاً ثروت یا تسلط سیاسی-رشد اندازه ی سازمان را فقط یا سازمانهای دیگر متوقف خواهند کرد یا جهانی شدن سازمان مورد بحث؛ و رشد تراکم هم فقط وقتی متوقف می شود که عشق به استقلال شخصی بر آن فائق گردد.
آشکارترین نمونه ی این معنی، دولت است. هر دولتی که به اندازه ی کافی قدرت داشته باشد به فکر فتوحات خارجی می افتد؛ مواردی که ظاهراً خلاف این معنی را نشان می دهند فقط وقتی پیش می آیند که دولت بر اثر تجربه دریافته باشد که ضعیف تر از آن است که به نظر می آید، یا بر اثر بی تجربگی گمان کند کمتر از آن هست نیرومند است. قاعده ی کلی این است که دولت هرچه را بتواند تصرف می کند، و فقط وقتی باز می ایستد که به مرزی برسد که پشت آن دولت یا دولتهای دیگری بیش از خود او زور داشته باشند. بریتانیای کبیر نتوانست افغانستان را تصرف کند، زیرا که در آنجا روسیه نیز به اندازه ی بریتانیا قدرت داشت؛ ناپلئون خاک لویزیانا را به ایالات متحد فروخت، زیرا که دفاع از آن برایش ممکن نبود، و بر همین قیاس، تا آنجا که نیروهای ذاتی دخالت دارند، هر دولتی متمایل است به اینکه جهان را در بر بگیرد. اما قدرت هر دولتی کم یا بیش جنبه ی جغرافیایی دارد: معمولاً قدرت از یک مرکز می تابد و هرچه از مرکز دورتر می شود کاهش می یابد. بنابراین در فاصله ای بیشتر یا کمتر از مرکز، قدرت هر دولت با قدرت دولت دیگر به حال تعادل درمی آید، و مرز همین جا خواهد بود، مگر آنکه نیروی سنت دخالت کند.
آنچه گفته شد انتزاعی تر از آن است که بدون کم و زیاد در موارد واقعی مصداق داشته باشد. دولتهای کوچک هم وجود دارند، نه بر پایه ی قدرت خودشان، بلکه به واسطه ی رقابت دولتهای بزرگ؛ مثلاً دولت بلژیک به این علت وجود دارد که وجودش برای انگلستان و فرانسه مفید است. پرتغال مستعمرات وسیع دارد، چون، قدرتهای بزرگ نمی توانند بر سر تقسیم این مستعمرات با هم توافق کنند. از آنجا که جنگ امر خطیری است، یک دولت ممکن است سرزمین خاصی را به مدت درازی نگه دارد، و حال آنکه اگر یک دولت نیرومند اقدام به گرفتن آن سرزمین می کرد نمی توانست آن را نگه دارد. ولی این ملاحظات نباید اصل کلی ما را از میان ببرند؛ اینها فقط نیروهای اصطکاکی پدید می آورند و عمل قدرت خالص را به تأخیر می اندازند.
شاید گفته شود که ایالات متحد از این قاعده که هر دولتی هرچه را بتواند تصرف می کند مستثناست. آشکار است که تصرف مکزیک، و حتی سراسر آمریکای جنوبی، برای ایالات متحد کار دشواری نیست. اما در این مورد انگیزه های عادی تصرف سیاسی فعلاً به واسطه ی انواع نیروهای مخالف مهار شده اند. پیش از جنگ داخلی امریکا، ایالات جنوبی دارای تمایلات امپریالیستی بودند، و همین تمایلات بود که جنگ مکزیک را پدید آورد و خاک پهناوری را به قلمرو ایالات متحد افزود. پس از جنگ داخلی، اسکان غرب امریکا و آباد ساختن آن کار بزرگی بود که نیروی پرتحرک ترین ملتها را نیز می بلعید. همین که این کار به سرانجامی رسید، جنگ امریکا و اسپانیا در 1898 میدان تجلی تمایلات امپریالیستی تازه ی امریکا شد. ولی مطابق قانون اساسی امریکا، تصرف زمینهای جدید اشکالاتی دارد: لازمه ی این کار راه دادن رأی دهندگان تازه ای است به جامعه، و جامعه ی آمریکا ممکن است این را مطلوب نداند، و مهم تر اینکه تصرف سرزمین تازه میدان بازرگانی آزاد داخلی را گسترش می دهد، و بنابراین ممکن است منافع اقتصادی مهمی را به خطر بیندازد. «دکترین مونرو» که در حقیقت امریکای جنوبی را تحت الحمایه ی ایالات متحد می خواهد، به همین دلیل برای صاحبان منافع مسلط رضایت بخش تر از تصرف این سرزمین است. اگر تصرف سیاسی از لحاظ اقتصادی به صرفه می بود بدون شک این امر به زودی روی می داد.
تراکم قدرت در زمینه ی سیاست چیزی است که فرمانروایان همیشه در پی آن بوده اند، و توده های تحت فرمان هم همیشه در برابر آن ایستادگی نکرده اند. در امپراتوریهای بزرگ زمان باستان این تراکم از دیکتاتوری ترین رژیمهای امروزی اسماً کامل تر بوده، ولی در عمل به آنچه از لحاظ فنی امکان داشته محدود می شده است. حادترین مسأله ی پادشاهان زمان باستان، مسأله ی حرکت نیرو بود. در مصر و بابل، رودخانه های بزرگ این کار را آسان می ساختند. ولی حکومت ایران متکی بر جاده بود. هرودوت جاده ی شاهنشاهی بزرگ سارد تا شوش را وصف می کند که 240 کیلومتر طول داشته است، و در زمان صلح چاپارهای شاه در آن در رفت و آمد بوده اند و در زمان جنگ سپاهیان شاه در آن حرکت می کرده اند. هرودوت می گوید: «شرح واقعی این جاده چنین است: در تمام طول راه ایستگاههای شاهنشاهی و کاروانسراهای بسیار خوب ساخته اند؛ و در تمام طول راه جاده از مناطق مسکون می گذرد و بی خطر است... مسافر پس از بیرون آمدن از فریجیه باید از رودخانه ی هالیس بگذرد؛ و دروازه هایی هست که باید از آنها داخل شد تا بتوان از رودخانه گذشت. یک نیروی قوی این ایستگاه را حفاظت می کند... مرز میان کیلیکیه و ارمنستان رودخانه ی فرات است که باید با قایق از آن گذشت. در ارمنستان پانزده اطراقگاه وجود دارد و فاصله ی آن 56/5 فرسنگ است. یک نقطه هم وجود دارد که نگهبان آنجا گذاشته اند. در این نقطه چهار رودخانه ی بزرگ به هم می رسند و از همه ی آنها باید با قایق گذشت... شمار تمامی ایستگاهها را به 111 رسانده اند، اطراقگاههای میان سارد و شوش به این تعداد است.» هرودوت سپس می گوید که با سرعت حرکت لشکر این راه دقیقاً نود روزه می توان پیمود.
یک چنین جاده ای، با آنکه وجود امپراتوری پهناوری را ممکن می ساخت کافی نبود تا پادشاه بتواند تسلط دقیقی بر ساتراپهای مناطق دوردست داشته باشد. یک پیک اسب سوار ممکن بود در ظرف یک ماه از سارد به شوش خبر بیاورد، ولی یک لشکر در ظرف سه ماه از شوش به سارد می رسید. وقتی که یونانیان بر ضد ایران شورش می کردند به همین دلیل تا رسیدن آن دسته از سپاهیان ایران که در آسیای صغیر نبودند چندماهی فرصت داشتند. در همه ی امپراتوریهای باستانی شورش روی می داد، و رهبران شورش غالباً فرمانداران ایالات بودند؛ و حتی وقتی هم که شورش آشکار در کار نبود، خودمختاری محلی امری کمابیش ناگزیر بود، مگر وقتی که تصرف تازه صورت گرفته باشد، و این خودمختاری با گذشت زمان به استقلال می کشید. هیچ کدام از دولتهای بزرگ باستان این مرکزیتی را که امروز رایج است نداشتند؛ و علت عمده ی این موضوع نبودن وسایل حرکت سریع بود.
امپراتوری روم از طریق مقدونیان این درس را از ایرانیان گرفت که با ساختن جاده دولت مرکزی را نیرومند سازد. چاپارهای امپراتوری می توانستند با سرعت متوسط شانزده کیلومتر در ساعت شبانه روز در سراسر خاک اروپای جنوبی، افریقای شمالی، و آسیای غربی حرکت کنند. اما در هر کدام از ایالات، یک فرمانده ی نظامی پادگان امپراتوری را زیر فرمان داشت، و بنابراین می توانست لشکر خود را بدون اطلاع کسانی که در مسیر او نبودند حرکت دهد. سرعت حرکت لشکر و دیررسیدن خبر غالباً به نفع شورشیانی که بر ضد امپراتور روم گردنکشی می کردند تمام می شد. گیبون در شرح لشکرکشی کنستانتین از شمال «گُل» به ایتالیا، آسانی حرکت او را با دشواری کار هانیبال قیاس می کند.

وقتی که هانیبال از گُل به ایتالیا لشکر کشید، ناچار بود که بر فراز کوهها و از میان اقوام وحشی که هرگز به هیچ لشکری راه نداده بودند نخست راهی کشف کند و سپس آن را باز کند. کوههای آلپ را در آن زمان طبیعت نگهبانی می کرد؛ امروز صنعت در آنها استحکامات ساخته است. اما در این فاصله، سردارانی که خواسته اند از این کوهها بگذرند کمتر با دشواری یا مقاومت روبه رو شده اند. در زمان کنستانتین روستاییان کوه نشین رعایای متمدن و مطیع امپراتور بودند؛ سرراه آذوقه فراوان یافت می شد، و جاده های شگفت انگیزی که رومیان بر فراز آلپ کشیده بودند میان گُل و ایتالیا چندین راه ارتباط پدید آورده بودند. کنستانتین جاده ی گردنه ی کوتی را، که امروز کوه سنی نامیده می شود، ترجیح می داد و سپاهیان خود را چنان چابک رهبری می کرد که پیش از آنکه دربار ماکسنتیوس (در رم) خبری از حرکت او از سواحل رود راین دریافت کند، به جلگه ی پیه مون سرازیر شد.

نتیجه این بود که ماکسنتیوس شکست خورد و مسیحیت دین رسمی امپراتوری شد. اگر رومیان جاده های به آن خوبی نداشتند، یا آنکه وسایل خبررسانی سریع تری داشتند، تاریخ جهان دیگرگون می شد.
کشتی بخار، راه آهن، و سرانجام هواپیما به حکومتها امکان داده اند که قدرت خود را بسرعت، و در نقاط دوردست اعمال کنند. شورش در صحرای آفریقا یا بین النهرین را می توان در ظرف چند ساعت سرکوب کرد، و حال آنکه صد سال پیش چند ماه طول می کشید تا لشکر بفرستند، و با دشواری بسیار می بایست به لشکریان آب برسانند تا از تشنگی هلاک نشوند، چنانکه لشکریان اسکندر در بلوچستان هلاک شدند.
سرعت انتقال خبر به اندازه ی تحرک افراد و کالا اهمیت دارد. در جنگ 1812 نبرد نیواورلئان پس از اعلام صلح روی داد و هیچ کدام از دو سپاه متقابل خبر نداشتند که صلح شده است. در پایان «جنگ هفت ساله» نیروهای انگلیسی، کوبا و جزایر فیلیپین را تصرف کردند ولی تا زمانی که قرارداد صلح امضا شد در اروپا کسی از این قضیه خبر نداشت. تا زمانی که هنوز تلگراف اختراع نشده بود، سفیران به هنگام صلح و سرداران به هنگام جنگ ناگزیر اختیارات وسیعی داشتند، زیرا در صدور دستورهای مرکز، رویدادهای تازه در نظر گرفته نمی شد. نمایندگان دولتهای دوردست غالباً ناچار می شدند با صلاحدید خود عمل کنند، و بنابراین تنها مأمور اجرای سیاست مرکزی نبودند.
تنها سرعت مطلق انتقال خبر نیست که اهمیت دارد، بلکه مهم تر از آن این نکته است که اخبار را می توان سریع تر از آدمها انتقال داد. تا کمی بیش از صد سال پیش، نه خبر و نه هیچ چیز دیگری نمی توانست سریع تر از اسب حرکت کند. راهزنان می توانستند به شهری بگریزند و پیش از رسیدن خبر دستبردشان، خود را آنجا پنهان کنند. امروزه چون خبر پیش از خبرساز می رسد گریز دشوارتر است. در زمان جنگ دولت همه ی وسایل سریع انتقال خبر را زیر نظر می گیرد، و این امر قدرت دولت را بسیار افزایش می دهد.
فن جدید نه تنها به واسطه ی سرعت انتقال خبر بلکه نیز به واسطه ی وجود راه آهن، تلگراف، حمل و نقل موتوری، و تبلیغات دولتی ثبات امپراتوریهای بزرگ را بسیار بیش از گذشته ممکن ساخته است. ساتراپهای ایران و پروکنسولهای روم آنقدر استقلال داشتند که می توانستند به آسانی سر به شورش بردارند. با مرگ اسکندر امپراتوری او از هم پاشید. امپراتوریهای آتیلا و چنگیزخان گذران بودند؛ دولتهای اروپایی غالب مستملکات امریکایی خود را از دست دادند. ولی با فنون جدید غالب امپراتوریها کمابیش ثبات دارند، مگر در برابر حمله ی خارجی، و انتظار انقلاب را هم فقط پس از شکست در جنگ باید داشت.
اما باید گفت که علل فنی تماماً در جهت آسان تر ساختن اعمال قدرت دولت از راه دور عمل نکرده است؛ در پاره ای موارد تأثیر معکوس داشته. لشکر هانیبال چندین سال بدون آنکه خطوط ارتباطی خود را بازنگه دارد دوام آورد، و حال آنکه یک لشکر جدید در این شرایط نمی تواند بیش از دو سه روز مقاومت کند. نیروهای دریایی تا وقتی که با بادبان حرکت می کردند در سراسر جهان جولان می دادند. امروزه چون باید سوختگیری کنند نمی توانند مدت درازی از پایگاه خود دور بمانند. در زمان نلسون، اگر انگلستان دریک ناحیه بر دریا مسلط بود در سایر نواحی نیز مسلط می شد؛ امروزه با آنکه در سواحل بریتانیا ممکن است نیرومند باشد در خاور دور ضعیف است و به دریای بالتیک هم دسترسی ندارد.
با این حال، قاعده ی کلی این است که امروزه اعمال قدرت مرکزی در نقاط دوردست از گذشته آسان تر است. نتیجه ی این نکته این است که رقابت میان دولتها شدیدتر شده است؛ و پیروزی صورت قطعی تری دارد، زیرا که گسترش یافتن میدان عمل بر اثر پیروزی، کفایت دولت را کاهش نمی دهد. دولت جهانی اکنون از لحاظ فنی امکان پذیر است و در یک جنگ جهانی واقعاً سخت ممکن است چنین دولتی به دست برنده ی جنگ تشکیل شود. یا به احتمال قوی تر به دست نیرومندترین دول بی طرف.
در خصوص تراکم قدرت، یا به عبارت دیگر فشردگی سازمان، مسائلی که مطرح می شوند بسیار مهم و پیچیده اند. در همه ی کشورهای متمدن امروز دولت بیش از زمانهای گذشته فعالیت دارد؛ در روسیه، آلمان، و ایتالیا، دولت در همه ی امور بشری دخالت می کند. از آنجا که آدمیان قدرت را دوست می دارند، و از آنجا که به طور متوسط کسانی که قدرت را به دست می آورند بیش از دیگران آن را دوست می دارند، بنابراین می توان انتظار داشت که مردمانی که امور دولت را به دست می گیرند در شرایط عادی میل داشته باشند که فعالیتهای داخلی آن نیز مانند قلمرواش افزایش یابد. از آنجا که دلایل محکمی برای گسترش وظایف دولت وجود دارد، افراد جامعه نیز آمادگی دارند که از این لحاظ میل زمامداران همراهی کنند. اما در عین حال میل خاصی به استقلال عمل هم در میان مردم وجود دارد، و این میل در مرحله ی معینی آنقدر قوت می گیرد که دست کم به طور موقت از تراکم بیشتر قدرت سازمان جلوگیری کند. در نتیجه، عشق به استقلال در میان افراد جامعه و عشق به قدرت در میان دولتیان در مرحله ی خاصی از تراکم سازمان، دست کم به طور موقت به حال تعادل درمی آیند، چنانکه اگر سازمان افزایش یابد نیروی استقلال خواهد چربید، و اگر سازمان کاهش یابد عشق دولتیان به قدرت نیرومندتر خواهد شد.
عشق به استقلال در غالب موارد به معنای تنفر مطلق از دخالت عامل خارجی نیست، بلکه پرهیز از شکل خاصی از تسلط است که دولت میل دارد اعمال کند-منع بعضی چیزها، اجرای نظام وظیفه، تحمیل مذهب، و مانند اینها. گاه با کمک تبلیغات و آموزش و پرورش، که قادرند میل به استقلال فردی را برای مدتها نامحدود سرکوب کنند، دولت می تواند بر این هوسها چیره گردد. در جوامع امروزی نیروهای بسیاری برای پدیدآوردن یکدستی و یکرنگی همدست شده اند-مدرسه ها، روزنامه ها، سینما، رادیو، نظام وظیفه، و غیره. تراکم جمعیت نیز همین تأثیر را دارد. وضع تعادل آنی میان میل به استقلال و عشق به قدرت به همین دلیل در شرایط امروزی رفته رفته در جهت قدرت سنگینی خواهد کرد، و بدین ترتیب پدیدآمدن و توفیق یافتن دولتهای قدرتمندتر آسان تر خواهد شد. آموزش و پرورش می تواند عشق به استقلال را چنان ضعیف کند که امروزه حدی برای آن متصور نیست. اینکه قدرت داخلی دولت را تا چه اندازه می توان بدون برانگیختن شورش افزایش داد، مطلبی است که پیش بینی اش ممکن نیست؛ ولی ظاهراً در این شکی نیست که این قدرت را در طول زمان می توان تا حدی بسیار بالاتر از آنچه در دولتهای مستبد امروزی می بینیم بالا برد.
سازمانهای غیر از دولت نیز غالباً تابع همان قوانینی هستند که ما بررسی کردیم، با این تفاوت که این سازمانها نمی توانند اعمال زور کنند. من آن نوع سازمانهایی را که مجالی برای قدرت نمایی فراهم نمی کنند-مانند باشگاهها-کنار می گذارم. از لحاظ بحث ما، مهم ترین سازمانها عبارتند از احزاب سیاسی، کلیساها، و شرکتهای صنعتی و تجارتی. بیشتر کلیساها هدفشان این است که جهان را در بربگیرند، هرچند که چندان امیدی به رسیدن به این هدف نداشته باشند؛ همچنین بیشتر آنها کوشش دارند در پاره ای از خصوصی ترین امور افراد خود، مانند ازدواج و تربیت کودکان، دخالت کنند. هرگاه ممکن شده است، کلیساها وظایف دولت را هم غصب کرده اند، چنانکه در حکومت تبت و ولایت پطروس حواری و نیز پیش از جنبش «رفورم» تا حدی در سراسر اروپا دیده شده است. قدرت طلبی کلیساها را، جز در پاره ای موارد، فقط مساعد نیفتادن فرصت و ترس از شورش به شکل رفض و انشعاب محدود ساخته است. اما ناسیونالیسم از قدرت کلیساها در بسیاری از کشورها بسیار کاسته است، و بسیاری از عواطفی را که سابق بر این در دیانت تجلی می کردند به دولت انتقال داده است. کاهش قدرت دین پاره ای علت ظهور ناسیونالیسم و افزایش قدرت دولتهای ملی بوده است و پاره ای معلول آنها.
احزاب سیاسی تا دوره ی اخیر سازمانهای بسیار بی انضباطی بودند که سعی نداشتند بر فعالیتهای اعضای خود تسلط بجویند. در سراسر قرن نوزدهم، بسیار پیش می آمد که نمایندگان پارلمان مخالف رهبران حزب خود رأی می دادند، و نتیجه این بود که آثار و عواقب اختلاف رأی بسیار بیش از امروز غیرقابل پیش بینی بود. والپول، نورت، و پیت جوان به زور ارتشا و فساد تا حدی بر طرفداران خود مسلط بودند؛ ولی پس از تخفیف یافتن فساد در پارلمان انگلستان و در زمانی که سیاست انگلستان هنوز در دست اشراف بود، دولتها و رهبران احزاب هیچ راهی برای وارد آوردن فشار مؤثر بر نمایندگان در اختیار نداشتند. اما امروز، مخصوصاً در حزب کارگر، افراد به روش حزب پایبند هستند، و پشت پا زدن به این پایبندی غالباً، هم باعث امحای سیاسی و هم زیان مالی خواهد بود. حزب دو نوع وفاداری از اعضای خود می خواهد: وفاداری به برنامه ی حزب، در عقایدی که افراد بیان می کنند؛ و وفاداری به رهبران، در اعمالی که روز به روز انجام می دهند. برنامه به روشی که اسماً دموکراتیک است معین می شود، ولی جمع کوچکی از سردمداران در تعیین آن دخالت کلی دارند. رهبران حزب در فعالیتهای دولتی یا پارلمانی خودمختارند که برای اجرای این برنامه اقدام بکنند یا نکنند؛ اگر تصمیم بگیرند که اقدام نکنند، پیروانشان وظیفه دارند که با رأی خود عهدشکنی آنها را تأیید کنند، و با زبان خود منکر روی دادن این ماجرا شوند. همین نظام است که به رهبران امکان داده است بر سر اعضای ساده ی حزب سوار شدند و دم از اصلاحات بزنند بدون آنکه ناچار باشند در راه اصلاحات قدمی بردارند.
ولی با آنکه فشردگی سازمان در همه ی احزاب سیاسی افزایش فراوان یافته است، این فشردگی در احزاب دموکراتیک هنوز خیلی کمتر از احزاب کمونیست و فاشیست و نازی است. این احزاب، از لحاظ تاریخی و روانشناختی، ادامه ی رشد انجمنهای سرّی هستند، نه احزاب سیاسی به معنای قدیم. در حکومت استبدادی، مردمانی که بخواهند دست به تغییرات اساسی بزنند ناچار از پنهانکاری می شوند، و وقتی که همدست شوند ترس از خیانت انضباط بسیار سختی را میان آنها پدید می آورد. طبیعی است که چنین جمعیتی برای جلوگیری از جاسوسان نحوه ی زندگی خاصی را لازم می آورد. خطر و فعالیت پنهانی و رنج بردن از وضع موجود و امید به پیروزی آینده، نوعی سرمستی شبه دینی پدید می آورد، و کسانی را به جمعیت جلب می کند که این حالت برایشان آسان باشد. این است که در یک جمعیت سرّی انقلابی، حتی اگر هدفش آنارشیسم باشد، احتمالاً استبداد بسیار شدیدی برقرار خواهد شد و نظارت بر فعالیتهای افراد به حدی خواهد رسید بسیار فراتر از آنچه معمولاً به عنوان فعالیت سیاسی شناخته می شود. پس از سقوط ناپلئون، ایتالیا پر از انجمنهای سرّی شد، و مردم پاره ای به دلیل نظریات انقلابی به آنها کشیده شدند و پاره ای هم به سائقه ی جرم و جنایت. در روسیه نیز با بالاگرفتن موج تروریسم هم وضع پیش آمد. کمونیستهای روسیه و فاشیستهای ایتالیا هر دو عمیقاً از طرف تفکر انجمنهای سرّی متأثر بودند، و نازیهای آلمان هم آنها را سرمشق قرار دادند. وقتی که تنی چند از رهبران آنها زمام دولت را بدست گرفتند، بر کشور با همان روحیه ای حکومت کردند که بیش از آن بر حزب خود حکومت کرده بودند؛ و این گونه رهبران در سراسر جهان از پیروان خود می خواهند که به رسم انجمنهای سری از آنها اطاعت کنند.
رشد ابعاد سازمانهای اقتصادی الهام بخش نظریات مارکس درباره ی «علم الحرکات» (دینامیک) قدرت بود. بسیاری از مطالبی که او در این زمینه گفته راست درآمده است، ولی این مطالب درباره ی همه ی سازمانهایی که مجال قدرتنمایی را برای افراد فراهم می کنند صادق است، و نه فقط درباره ی سازمان هایی که عمل اقتصادی دارند. در تولید، تمایل غالب در جهت ایجاد تراستهایی بوده است که دامنه ی فعالیت آنها با دامنه ی قدرت یک دولت بزرگ و اقمار آن انطباق دارد، ولی جز در زمینه ی صنایع اسلحه سازی این تمایل کمتر به تشکیل تراستهای جهانی منجر شده است، عوارض گمرکی و وجود مستعمرات باعث شده است که تجارت و صنعت بزرگ با حکومت روابط نزدیک پیدا کند. در نتیجه فتوحات خارجی در زمینه ی اقتصادی متکی بر نیروهای نظامی کشوری شده است که تراست مورد بحث به آن تعلق دارد؛ گسترش خارجی، جز در حد معینی، دیگر با روشهای قدیم رقابت تجارتی محض انجام نمی گیرد. در ایتالیا و آلمان رابطه ی میان دولت و تجارت و صنعت بزرگ نزدیک تر و آشکارتر از کشورهای دموکراتیک است؛ ولی اشتباه است اگر گمان کنیم که در حکومت فاشیستی دخالت تجارت و صنعت بزرگ در حکومت بیش از انگلستان و فرانسه و امریکاست. برعکس، در آلمان و ایتالیا دولت ترس از کمونیسم را بهانه ساخته است تا تسلط خود را بر تجارت و صنعت بزرگ، و بر همه چیز دیگر، تأمین کند. مثلاً در ایتالیا مالیات بسیار سنگینی بر سرمایه وضع شده است، وحال آنکه وقتی حزب کارگر انگلستان شکل بسیار ملایم تری از همین مالیات را پیشنهاد کرد سرمایه داران چنان فریاد و فغان برداشتند که موضوع منتفی شد.
هرگاه دو سازمان که هدفهایشان متفاوت باشد ولی ناسازگار نباشد با هم متحد شوند، نتیجه بدنه ای است نیرومندتر از هر کدام از سازمانهای پیشین. یا حتی هر دو آنها. پیش از جنگ اول، خط کشتیرانی «شمال» از لندن به نیویورک می رفت، و خط «شمال شرقی» از نیویورک به نیوکاسل، و خط «شمال انگلیس» از نیوکاسل به ادینبورگ؛ امروز خط «ال ان ای آر» همه ی این راهها را طی می کند و آشکار است که از سه شرکت پیشین بر روی هم نیرومندتر است. همچنین اگر تمامی صنعت فولاد، از استخراج سنگ آهن تا کشتی سازی، در دست یک شرکت باشد، در این انحصار فوایدی برای شرکت وجود دارد. به همین دلیل است که تمایلی در جهت درآمیختن سازمانها پدید می آید؛ و تنها در مورد سازمانهای اقتصادی نیست که این نکته صدق می کند. نتیجه ی منطقی این فراگرد این است که نیرومندترین سازمان موجود، که معمولاً دولت است، باقی سازمانها را جذب می کند. اگر هدفهای دولتهای گوناگون با هم ناسازگار نمی بود، همین تمایل در طول زمان منجر به پیدایش یک دولت جهانی می شد. اگر هدف دولتها چیزی جز ثروت و سلامت و دانش و خوشبختی افراد جامعه شان نبود، دلیلی برای ناسازگاری وجودنمی داشت، ولی چون برای این اغراض، یکایک یا روی هم رفته، کمتر از قدرت ملی اهمیت قائل اند، هدفهای دولتهای گوناگون با هم تعارض پیدا می کنند و اتحاد دول، آن هدفها را از پیش نمی برد. بنابراین وجود یک دولت جهانی، اگر ممکن باشد، یا از طریق تصرف جهان به دست یک دولت عملی خواهد بود، و یا از طریق گرویدن همه ی جهانیان به مرامی غیر از ناسیونالیسم-مانند ناسیونالیسم و سپس کمونیسم، به صورت نخستین روزهای پیدایش خود.
محدودیت رشد دولتها به سبب ناسیونالیسم مهم ترین نمونه ی محدودیتی است که در حیات سیاسی احزاب و در دیانت نیز دیده می شود. من در این نوشته کوشیده ام درباره ی سازمانها به عنوان موجوداتی که دارای حیاتی مستقل از هدف خود هستند بحث کنم. گمان می کنم توجه به این نکته مهم است که این امر تا حدی امکان دارد، ولی البته تا حدی، و نه بیشتر. از آن حد که بگذریم، باید به آن شور و عاطفه ای که سازمان آن را مخاطب قرار می دهد توجه داشته باشیم.
امیال فرد را می توان به چند گروه تقسیم کرد، چنانکه هر گروه شامل یکی از «عواطف» مورد بحث روانشناسان باشد. اگر گروههایی را که از لحاظ سیاسی اهمیت دارند در نظر بگیریم، این عواطف عبارتند از عشق به خانه، خانواده، میهن، عشق به قدرت، عشق به لذت، و مانند اینها؛ همچنین عواطف منفی نیز داریم، مانند ترس از درد، تنبلی، بیزاری از بیگانگان، نفرت از ایدئولوژیهای ناشناس، و مانند اینها. عواطف هر فردی درهر لحظه ی معین فراورده ی پیچیده ای است از طبیعت آن فرد، و تاریخچه ی گذشته اش، و شرایط موجودش. هر عاطفه ای، اگر چنان باشد که فرد بتواند آن را در مشارکت با دیگران بهتر از هر عمل فردی ارضا کند، هرگاه مجال پیدا کند سازمان یا سازمانهایی پدید خواهد آورد با هدف ارضای عاطفه ی خاص. مثلاً عاطفه خانواده را در نظر بگیرید. این عاطفه باعث و بانی سازمانهای خانه سازی و آموزش و پرورش و بیمه ی عمر بوده است، چون مسائلی هستند که در مورد آنها خانواده های مختلف با هم اشتراک منافع دارند. ولی همین عاطفه-درگذشته بیش از امروز-باعث پدیدآمدن سازمانهایی شده است که غرض آنها حفظ منافع یک خانواده به بهای پایمال کردن منافع دیگران بوده است، مانند هواداران خاندان مونتاگیو در برابر خاندان کاپولت (1). دولت سلطنتی یک چنین سازمانی است. حکومتهای اشرافی سازمانهایی هستند متشکل از خاندانهای خاصی که کارشان کسب و حفظ امتیاز است برای آن خاندانها به بهای پایمال کردن حقوق باقی افراد جامعه. این گونه سازمانها همیشه به درجات بیش یا کم حاوی عواطف منفی نیز هستند: مانند ترس، نفرت، تحقیر، و مانند اینها. این گونه عواطف هرگاه قوت داشته باشند مانع رشد سازمانها خواهند شد.
دیانت نمونه هایی از این محدودیت به دست می دهد. یهودیان، به جز در حول و حوش چند قرن آغاز مسیحیت، هرگز میلی به کلیمی کردن امتهای غیریهودی نداشته اند، بلکه به احساس برتری «قوم برگزیده» بودن خرسند بوده اند. دین شینتو، که می گوید ژاپن بیش از سایر نواحی جهان آفریده شده است، نه می خواهد و نه می تواند مردمان غیرژاپنی را جلب کند. می گوید وقتی که فرقه ی «نور قدیم» وارد بهشت شدند فرشتگان نگذاشتند که آنها از وجود دیگران در باغ بهشت خبردار شوند، مبادا به سعادت آسمانی آنها خدشه وارد شود. این نوع عاطفه ممکن است صورت زشت تری هم پیدا کند: تعقیب و تضییق مذهبی ممکن است برای عوامل آن چنان خوشایند باشد که اگر لامذهب در دنیا پیدا نشود آنها از غصه دق کنند. همچنین هیتلر و موسولینی چون می گویند که جنگ شریف ترین فعالیت انسانی است، اگر جهان را تصرف کنند و دشمنی باقی نماند که با آنها بجنگد ناگزیر خوشبخت نخواهند بود. به همین ترتیب، همین که یک حزب سیاسی، برتری مطلق بدست می آورد بازی سیاست بی مزه می شود.
بنابراین سازمانی که جاذبه اش برای فرد ناشی از انگیزه هایی مانند غرور و تنفر و تحقیر، یا لذت بردن از رقابت است، اگر در سراسر جهان گسترش یابد نمی تواند غرض خود را حاصل کند. در جهانی که این گونه عواطف منفی قوت داشته باشد، سازمانی که گسترش جهانی پیدا کند بی گمان از هم می پاشد، زیرا که نیروی محرک خود را از دست می دهد.
چنانکه می بینید، در آنچه گفته شد ما بیشتر عواطف افراد عادی سازمانها را بررسی کردیم تا عواطف هیأتهای حاکمه ی آن را. غرض و هدف سازمان هر چه باشد، قدرت است که هیأت حاکمه ی آن را راضی می کند، و بنابراین منافع این هیأت غیر از منافع افراد عادی است. بنابراین هوس تصرف جهان در حکومت، قوی تر از افراد خواهد بود.
با این حال، میان حرکات سازمانهایی که عواطفی را در بر می گیرند که ارضای آنها با همکاری میسر است و حرکات سازمانهایی که تعارض اساساً در غرض آنها سرشته است، یک فرق مهم وجود دارد. این بحث بسیار دامنه دار است و منظور من فعلاً اشاره به محدودیتهای بررسی سازمانهاست بدون توجه به غرضهای آنها.
درباره ی رشد سازمان و رقابت آن با رقیبان خود سخن گفتیم. برای آنکه این تشبیه داروینی را کامل کرده باشیم باید چند کلمه ای هم درباره ی انحطاط و پیری سازمانها اضافه کنیم. این حقیقت که آدمیان فانی اند به خودی خود دلیل بر آن نمی شود که سازمانها هم مرگ داشته باشند، ولی می بینیم که بیشتر سازمانها مرگ دارند. گاه مرگ آنها به علت وارد آمدن ضربه ی شدید خارجی است، ولی این مطلب فعلاً موضوع بحث من نیست. آنچه می خواهم درباره اش بحث کنم کندی و ضعف سازمانهای پیر است، نظیر آنچه بر آدمهای پیر عارض می شود. یکی از بهترین نمونه های این معنی امپرتوری چین بیش از انقلاب 1911 است. این امپراتوری کهن ترین حکومت جهان بود؛ در زمان ظهور امپراتوری روم و در ایام خلافت بغداد از خود قدرت نظامی نشان داده بود؛ دارای یک سنت مداوم تمدن عالی بود؛ مدتهای مدید به دست مردان کاردانی که از طریق رقابت و امتحان برگزیده می شدند فرمان رانده بود. نیروی آن سنت و فشار چندین قرن عادت، باعث سقوط امپراتوری شد. برای اشراف چینی فهمیدن این نکته غیرممکن بود که در رابطه با دولتهای غرب معلوماتی غیر از متون قدیمی کنفوسیوسی لازم است، یا از اصولی که در برخورد با اقوام نیمه وحشی مرزهای چین به کار می آمد در کلنجار رفتن با اروپاییان کاری ساخته نیست. آنچه باعث پیرشدن سازمانها می شود عادت ناشی از توفیق است؛ وقتی که شرایط تازه پدید می آیند، آن عادت قوی تر از آن است که از سر باز شود. در زمانهای انقلاب، کسانی که عادت به فرماندهی دارند هرگز بموقع متوجه نمی شوند که دیگر نمی توان بر عادت اطاعت متکی بود. بعلاوه، حرمتی که افراد بلندمرتبه از مردم می خواهند، و در اصل غرض از آن تحکیم قدرت آنها بوده است، با گذشت زمان به مراسم خشکی مبدل می شود که دست و پاشان را در عمل می بندد و نمی گذارد اطلاعاتی را که برای توفیقشان ضرورت دارد بدست آورند. پادشاهان دیگر نمی توانند در جنگ سپاه خود را رهبری کنند، زیرا وجودشان مقدس شده است؛ حقایق تلخ را نمی توان به عرضشان رساند، زیرا عارض را اعدام می کنند. با گذشت زمان پادشاه مبدل به یک علامت محض می شود، و روزی مردم متوجه می شوند که این علامت نشان دهنده ی هیچ چیز با ارزشی نیست.
اما هیچ دلیلی در دست نیست که همه ی سازمانها مرگ داشته باشند. مثلاً قانون اساسی امریکا برای هیچ فرد یا هیأتی از افراد آن نوعی حرمتی را که باعث نادانی و ناتوانی است قائل نمی شود، و نیز، به جز تا حدی در مورد دیوان عالی، خود را به عادتها و اصولی که مانع سازگاری با شرایط جدید می شوند اسیر نمی سازد. هیچ دلیل آشکاری در دست نیست که یک چنین سازمانی باقی نماند. بنابراین به نظر من، درست است که بیشتر سازمانها دیر یا زود به علت خشکی درونی یا ضربه ی خارجی از میان می روند، ولی هیچ دلیل ذاتی وجود ندارد که این امر را ناگزیر سازد. در این مرحله تشبیه سازمان به موجود زنده، اگر بر آن اصرار ورزیم، گمراه کننده می گردد.

پی‌نوشت‌:

1. در تراژدی «رومئو و ژولیت».-م.

منبع مقاله: راسل، برتراند؛ (1367)، قدرت، ترجمه: نجف دریابندری، تهران: خوارزمی، چاپ پنجم.